داستان زندگی
با نام او که همیشه در دل هاست
در آغاز هر کار نام خداوند برزبان ها جاری می باشدخداوند که همه مرا افرید و بجای تشکر و قدردانی همیشه
از آن آفریدگار بزرگ نا سپاسی می نماییم
بسمه تعالی
داستان زندگی
در آغاز هر کار نام خداوند برزبان ها جاری می باشدخداوند که همه مرا افرید و بجای تشکر و قدردانی همیشه از آن آفریدگار بزرگ نا سپاسی می نماییم .
داستان گذشته کسی که از تیرگی سیاهی به روشنایی خدا رسید را بازگو میکنم.
در سال 1356 بود در خانواده ای مذهبی و فرهنگی در اهواز به دنیا آمده بود و دومین فرزند خانواده بود و از بدو تولد فلج مادرزاد بود اسمش را جواد گذاشتن پدرش هرچه تلاش کرد تا را برود نتوانست هر دکتری که بود رفتند ولی بی فایده بود. در دوماهگی تب شدیدی گرفت وبه حالت تشنج رفت که با تلاش دکتر ها خوبش شد یکی از همکارن پدر که فهمید مشکل را گفت حاضرم تمام هزینه های عمل را بدهم و اورا به خارج از کشور برای عمل ببرم ولی دکتر گفت این خوب شدنی نیست.
تااینکه دوازده بهمن 1357 با آمدن امام خمینی (ره) در خانه بودند کودک خودرا کشان کشان می برد در کنار تلویزیون و صورت امام را می بوسد وانگار جان تازه ای گرفت و از همان موقع شروع به راه رفتن نمود پدرش که دید راه می رود نذرش را اعدا کرد و فهمید که با امدن بهار اسلامی وکسی از نوادگان حضرت زهرا شفای پسرش را گرفت
ادامه دارد